یکشنبه ۰۸ مهر ۰۳

تيتر خبر جديد ايران: :از بغض ابراهيم حاتمي‌كيا تا آخرين ديدار نادر طالب‌زاده با شهيد همداني

۶ بازديد


خبر اختصاصي:
مسابقات ليگ برتر فوتبال ايران با حضور 16 تيم در حال پيگيري مي باشد. در حالي كه تا پايان هفته ششم رقابتها تيم پرمهره استقلال تهران با مربيگري عليرضا منصوريان موفق به كسب برد نشده است و تنها با 4 امتياز در رده پانزدهم جدول جا خوش كرده است. در آخرين ديدار استقلال به مصاف حريف سرخپوش پايتخت يعني پرسپوليس رفت و اين بازي حساس عليرغم حساسيت بالا بسيار سرد بود و با نتيجه صفر صفر به پايان رسيد. استقلال تهران در هفته بعد رقابتها بايد به مصاف ذوب آهن اصفهان برود و پرسپوليس نيز بايد در اصفهان به مصاف سپاهان برود. بازي استقلال تهران در روز سه شنبه در ورزگاه آزادي برگزار مي گردد

خبر اصلي
خبرگزاري فارس - گروه كتاب و ادبيات: كتاب «ساعت 16 به وقت حلب» كه به اهتمام زهرا همداني توسط سيدحسن شكري نوشته شده به تازگي از سوي نشر صاعقه روانه بازار كتاب شده خاطرات شهيد همداني در نگاه اطرافيان است و خواننده اين شهيد والامقام را از زاويه نگاه اطرافيان به نظاره مي‌نشيند.

در اين گزارش خاطرات و نظرات اهالي فرهنگ و هنر درباره اين سردار آسماني لشگر 27 محمد رسول‌الله(ص) را كه از اين كتاب انتخابي شده با هم مي‌خوانيم.

*آخرين ديدار

دوشنبه، 13 مهرماه 1394، با حضرت آقا قرار ملاقات داشتيم، قرار بود سردار همداني يك‌شنبه به سوريه برود. وقتي از ديدار با رهبر با خبر شد، سفرش را به تأخير انداخت. من نشنيدم؛ دوستان گفتند كه حاج حسين مي‌گفت: «بروم براي آخرين بار حضرت آقا را ببينم.» روز دوشنبه با لباس نظامي به بيت آمد. رديف جلو، من و سردار كاظميني و سردار همداني و سردار محقق نشسته بوديم. حضرت آقا با لبخند به گرمي با ايشان و ديگر حاضران احوال‌پرسي كردند.

جلسه كه تمام شد، حضرت آقا به ديدن آثار نشر 27، كه در پستويي روي ميزي چيده شده بود، رفتند. كتاب مهتاب خين را كه ديدند فرمودند: «اين چيست؟» گفتيم: «خاطرات آقاي همداني است.» سرشان را برگرداندند و گفتند: «آقاي همداني كو؟» سردار همداني جلو رفت و گفت: «اين خاطرات من است. من تعريف كرده‌ام و آقاي حسين بهزاد نوشته است.» حضرت آقا پرسيدند: «تا آخر جنگ است؟» گفت: «نه، تا فتح خرمشهر است.» گفتند: «پس بقيه‌اش چه؟» حاج حسين گفت: «بقيه‌اش در حال تدوين است.» گفتند: «پس حتماً ادامه بدهيد.» سردار همداني گفت: «حضرت آقا، اجازه بدهيد توضيحي هم درباره كتاب‌هاي ترجمه شده بدهم؛ كتاب‌هايي كه به سوريه برديم و بسيار تأثيرگذار بود.» و بعد از كتاب‌هاي ترجمه شده آماري ارائه داد. در اين لحظه آقا فرمودند: «چه كسي اين كتاب‌ها را ترجمه كرده است؟» حاج حسين گفت: «يك مترجم مصري اين كار را كرد.» رهبر پاسخ دادند: «اين خوب است. چون ترجمه را بايد بومي‌ها انجام بدهند. اگر ايراني‌ها ترجمه كنند، شايد براي آنها قابل فهم نباشد.» و توصيه كردند كه اين كار را ادامه بدهيد. سپس، سردار همداني حضرت آقا را بغل كرد و پيشاني ايشان را بوسيد.

پس از آن ديدار، روحيه سردار همداني بسيار بالا رفت. بعد از ظهر همان روز به سوريه رفت و سه روز بعد به شهادت رسيد. (راوي گلعلي بابايي - نويسنده)

*خداحافظي با مراد و مولا

دوشنبه در محضر حضرت آقا مشرف بوديم. شهيد همداني هم همراه تعدادي از دوستانش در لشكر 27 محمدرسول‌الله (ص)، در قالب مؤسسه فرهنگي 27 بعثت، رديف جلو، روبه‌روي آقا نشسته بودند. سردار صفوي و امام جمعه محترم شهركرد هم كنار حضرت آقا نشسته بودند.

سردار همداني، با وقار و آرام، حواس خود را روي آقا متمركز كرده بود و نگاهش لحظه‌اي از صورت آقا جدا نمي‌شد. فكر مي‌كنم قدر لحظه‌ها را مي‌دانست. در آن جلسه، سخناني را خدمت آقا عرض كردم. بعد از ديدار، سردار همداني سراغم آمد و گفت: «خوب صحبت كردي. حرف‌هايت خيلي عالي بود.» و اشاره‌هايي هم به بخش‌هايي از سخنانم كرد.

اين اولين و آخرين ديدار من با مردي بود كه امروز، در آستانه محرم، به كربلا پيوست. گويا آمده بود براي خداحافظي با مراد و مولاي خود. (راوي حجت‌الاسلام سيدعبدالله حسيني - شاعر)

*چند ساعت قبل از شهادت

دو هفته قبل از شهادت آقاي همداني قرار بود براي شبكه 3 سيما، درباره وضعيت سه كشور افغانستان و عراق و سوريه، برنامه‌هايي آماده كنم. ميهمان اصلي برنامه درباره سوريه آقاي همداني بود. تماس گرفتم؛ ولي موفق نشدم با ايشان صحبت كنم. برايشان پيام گذاشتم و البته بعدها متوجه شدم ايشان آن موقع در سوريه بودند. در حقيقت، خداوند اين توفيق را نصيب بنده نكرد كه در خدمت ايشان باشم و درباره تجربه‌ها و خاطرات بسيار ارزشمند ايشان از وقايع سوريه با ايشان مصاحبه كنم.

بعد از مدتي سفري برايم پيش آمد و به سوريه رفتم. دقيقاً چند ساعت قبل از شهادت آقاي همداني ايشان را در سفارت ايران در دمشق زيارت كردم. البته، اين ملاقات بسيار تصادفي بود. ابتدا از ديدن ايشان تعجب كردم. بي‌مقدمه به من گفتند: «آقاي طالب‌‌زاده، من پيامتان را براي آن برنامه گرفتم. خيلي هم دلم مي‌خواست در برنامه شما شركت كنم. ولي اينجا بودم. البته، برايتان يك پيام هم فرستادم.»

تصور هم نمي‌كردم كه چند ساعت بعد ايشان شهيد مي‌شوند و هميشه غبطه خواهم خورد كه رازهاي بسياري همراه ايشان از دست رفت و فرصتي براي من و امثال من پيش نيامد تا خاطره‌ها و تجربه‌هاي ايشان را درباره اوضاع سوريه ضبط كنيم. انگار خداوند پرده‌اي مي‌كشد؛ چون اين مسائل براي ما ممنوع است و بايد پشت پرده بماند.

هميشه احساس مي‌كردم ايشان يكي از بستگان نزديك بنده‌اند. آن حالت و نگاه خاص باعث مي‌شد احساس كنم ايشان از نزديكان من‌اند. در واقع، آرامش ايشان اين حس را منتقل مي‌كرد.

بعدها فكر كردم كه چرا به ايشان نگفتم آن مصاحبه‌اي كه قرار بود در تهران انجام بدهيم همين‌جا، در دمشق، انجام دهيم! اكيپ و همه وسايل فيلمبرداري هم همراهم بود. ولي اين موضوع اصلاً به ذهنم نيامد. روز بعد شنيدم آقاي همداني به شهادت رسيده‌اند و سخت شوكه شدم. (راوي نادر طالب‌زاده - مستندساز)

*مديري فرهنگي و آگاه به تأثير فرهنگ و هنر

شنيدن خبر شهادت حاج حسين همداني براي آن‌هايي كه او را از نزديك مي‌شناختند سنگين‌تر و دلخراش‌تر بود. كسي را سراغ ندارم كه با او هم كلام شده و شيفته‌اش نشده باشد.

پانزده سال قبل، وقتي براي توليد سريال سرود خاك همراه معاون فرهنگي‌اش، آقاي گلعلي بابايي، در لشكر 27 محمد رسول‌الله (ص)، براي اولين بار ايشان را ملاقات كرده فكرش را هم نمي‌كردم كه او (يك فرد نظامي) چنين مشتاقانه به فرهنگ و هنر علاقه‌ نشان دهد. راستش، من فقط براي گرفتن امكانات نظامي، مانند ادوات جنگي، نزد ايشان رفته بودم. ولي ايشان چنان پيگيرانه و جدي به توليد سريال توجه كرد كه من شرمنده شدم. يك سال بعد، وقتي سردار همداني براي نمايشگاه بزرگ «ياد ياران» از من دعوت به همكاري كرد، تازه فهميدم او فقط يك سردار نظامي كار كشته‌ نيست؛ مديري است فرهنگي و آگاه به تأثير فرهنگ و هنر.

در آن سال‌ها، مسئوليت‌هايش به ظاهر با حوزه فرهنگ و هنر ارتباط نداشت. اما مدام، با ابزار فرهنگ و هنر، دنبال پيشبرد اهداف متعالي خود بود. شنيدم كه در سوريه هم از كارهاي فرهنگي خود دست برنداشته بود. ترجمه و توزيع كتاب‌هاي دفاع مقدس در لبنان و سوريه بخشي از فعاليت‌هاي مؤثر او براي بسيج مقاومت مردمي در اين كشورها بود. من او را كارشناسي فرهنگي مي‌دانستم. كمتر اثري از ما اكران يا پخش مي‌شد كه او در برابرش واكنش نشان ندهد. حيف كه وعده آخرمان محقق نشد.

چند هفته پيش از شهادت ايشان، براي نمايش خصوصي فيلم سينمايي‌ ماهي سياه كوچولو از ايشان دعوت كردم. اين پيام را ارسال كرد: «سلام بردار، عازم سفرم، اين شاء‌الله در فرصتي ديگر.» (راوي محمدرضا شفيعي - تهيه كننده سينما و تلويزيون)

*بغض گلو

صبح جمعه، وقتي خبر شهادت حاج‌حسين را از دوست عزيزم، حسين بهزاد، شنيدم بهت‌زده شدم و ناگاه به هم ريختم. در حقيقت، بغض كردم. تا آن روز آن طور نشده بودم؛ حتي وقتي خبر شهادت حاج ابراهيم همت را شنيدم، كه خاطرات زيادي با ايشان داشتم. من فقط چند بار به مدت كوتاه حاج حسين را ديده‌ بودم. ولي از شنيدن خبر شهادت ايشان بسيار ناراحت شدم. بايد كاري مي‌كردم كه از آن حالت خارج شوم. بغضم داشت مي‌تركيد. ناچار، دست به قلم بردم و اين جملات از عمق وجودم بر صفحه كاغذ جاري شد: «خبر آمد كه سردار حسين همداني رفت. لحظه‌‌اي كه خبر به جانم نشست، بيش از آنكه به سردار فكر كنم، از جاماندگي خودم حالم گرفت. سردار كه بايد مي‌رفت. سردار كه در صراط رفتن بود و مگر جز اين زيبنده سردار بود؟ اين ماييم كه در اين هندسه حضور حصاري به قد عادتمان به دور خويش كشيده‌ايم و سردار سربه‌دار اين هندسه را برهم زد و رفت. سردار سربه‌دار، حسين همداني، آن سيماي سفيد كرده در آسياب جهاد، سال‌هاست كه مي‌رفت و ما گمان كرديم كه در كنارمان است. او بازمانده قافله‌اي بود كه سالارش حاج احمد متوسليان بود. گمانم، اكنون سردار سليماني غصه‌دار است. گمانم، اكنون مرغان دشت جهاد هوايي شده‌اند. ولي شما مرغان وحشي كجا و ما اهلي‌شدگان در قفس عادات كجا؟ آيا كسي صداي ما را مي‌شنود؟ آيا اميدي براي ما هم هست؟! (راوي ابراهيم حاتمي‌كيا - كارگردان)

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.